خسته و کوفته از سر کار برگشتم و در رو باز کردم و وارد خونه شدم طبق معمول هما تو آشپزخونه بود اینو از صداى بهم خوردن ظرفا بهم فهميدم
پاتوقش آشپزخونه بود زیادى ب خورد و خوراک شکمش ميرسيد ى دختر تپل بود ولى خيلى مهربون بودبهش سالم دادم و رفتم طرف حموم تا دوش بگيرم خستگى از تنم در بره زیر دوش بودم که یه پست اول رمان همخونه دیوونه...
ادامه مطلبما را در سایت پست اول رمان همخونه دیوونه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : malakemarjan بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 10:38